روشنفکری دینی پدیده فربهی است و در خصوص آن سخن بسیار رفته است اما به جهت اینکه ما همچنان با این پدیده مهم و تأثیرگذار مواجه هستیم و نیز بدان جهت که بانگهای مخالف علیه آن، از جهات مختلف برخاسته است و نیز به دلیل نقش آفرینی مستمر این جنبش مبارک، واجب است که درباره آن بازهم سخن برود و پیامدها و آثار آن بررسی شود، و طرحی برای آینده آن ریخته شود.
«روشنفکری دینی» تحقق و موجودیت دارد و با هیچ حیله و شیوهای نمیتوان وجود چنین موجودی را انکار کرد و یا آن را از میان برداشت. مخالفان روشنفکری دینی، از دو طایفهاند: طایفه اول، از روحانیون سنتیاند که با هیچگونه روشنفکری موافق نیستند، و به خصوص روشنفکری دینی را یا بدعتی و انحرافی در دین میدانند و یا رقیبی برای روحانیت. طایفه دوم، از روشنفکران غیردینیاند که با دین سر آشتی و مهر و سازگاری ندارند و میکوشند تا روشنفکران دینی را با استدلالات مجعول از جامعه بیرون برانند و اذهان را نسبت به ماهیت و حقیقت و اصالت آن سنّت مشوش سازند. این دو طایفه هر کدام به علل یا دلایلی با روشنفکری مخالفت میورزند. که اکنون در مقام بررسی آن ادله یا علل نیستم و گمان میکنم که مخاطبان این نوشتار نیز حاجت به طرح آن اندیشهها و طردشان نداشته باشند. لذا بهتر آن است که به جوانب ایجابی طرح، عطف نظر کنیم و در ماهیت روشنفکری دینی و نقشی که آفریده و میآفریند سخن برانیم.
نامها را برای اشاره به موجوداتی میسازند و نام «روشنفکری دینی» هم نام بیمسمایی نیست؛ بلکه مسمای فربهی دارد و همین برای موجه شمردن این نام و این تسمیه کافی است. بگذریم از کسانی که معتقدند در این تسمیه نوعی « دروغ تاریخی» یا« تناقض منطقی» نهفته است که البته هیچکدام این حرفها درست نیست چرا که اکنون «به رغم مدّعیانی که منبع عشق کنند»، آن«دروغ»،«راست» شده و آن«تناقض»،«خرقه از سر به در آورده » و عینیّت یافته و قد علم کرده است.« روشنفکری دینی» اکنون واقعیتی است که به دلیل آثارش نمیتوان از حقیقت آن چشم پوشید و انکارش کرد. من در اینجا فهرستوار به پارهای از اموری که به دست روشنفکران دینی در این کشور و در این جامعه، صورت گرفته است، اشاره میکنم و مهمترین ویژگیها و آموزههای روشنفکران دینی را ذکر میکنم.
نکته اول
روشنفکری اعم از اینکه دیندارانه باشد یا غیردیندارانه، در درجه اول یک حرکت نقدی است. من در نوشتههای پیشین خود که از حافظ به منزله روشنفکر زمانه یاد کرده و در برابر پارهای سؤالات قرار گرفتم، پاسخ همین بود که روشنفکری عناصر مختلف دارد؛ شاید همه آن عناصر در حافظ جمع نباشد و شاید اصلاً این یک تحلیل نابهنگام(anachronism) باشد که مفهوم روشنفکری را به ششصد سال پیش منتقل کنیم.
اما یک عنصر در کار حافظ هست که در کار کمتر ادیبی یا شاعری در تاریخ ما وجود داشت و همین عنصر او را شایسته لقب «روشنفکر» میکند. این عنصر، عنصر نقادی است. حافظ هرچه بود و هر چه گفت، یک نقاد جدی زمانه و جامعه خود بود و با تمام قدرت بیانی و فکری و هنریاش به جنگ با مفاسد و آفات جامعه دینی و صوفیزده زمانه خود رفت؛ و این کاری کوچک نبود. حتی بزرگی مثل مولوی هم، از این حیث هرگز به پای حافظ نمیرسد. مولوی صوفیان را نقد میکرد و تصوف خانقاهی را هم نمیپسندید، اما کلام او از حیث نقادی، حلاوت و حرارت و تیزی و برندگی کلام حافظ را نداشت. ما که امروز سخن حافظ را این همه دلنشین مییابیم، یکی از علل یا دلایل آن، همین جنبه نقادی اوست. باری آنچنان که گفتم برای روشنفکری یکی از عناصر اصلی و اساسی، عنصر نقادی است. اگر این عنصر نقد را برداریم، روشنفکران همانند سایر دانشمندان خواهند بود که میتوانند کاشف و مقرّر حقیقت باشند. اما نقد کردن و آگاهی دادن به جامعه از طریق نقادی، امر دیگری است که وقتی بر کشف حقیقت افزوده میشود، مؤلفهای از مؤلفههای روشنفکری را میسازد. البته نکته مهم این است که این نقد از کدام پایگاه صورت بگیرد. ما، اساسا، نقد بیپایگاه نداریم. روشنفکری دینی هم که قدرت سیاسی و اخلاق و معرفت دینی را نقد میکند، این نقدها را از پایگاه مدرنیته انجام میدهد. نقد جریانی نیست که امروزه پیدا شده باشد، عالمان گذشته ما، همچون حافظ نیز چنانکه گفتم اهل نقد بودند. اما تفاوت روشنفکران دینی با کسانی مثل حافظ این است که پایگاه نقادی روشنفکری دینی، مدرنیته است. به عبارتی دیگر، اکتشافاتی که در دوران مدرن صورت پذیرفته، اعم از علم جدید، فلسفه جدید، سیاست و هنر و اخلاق جدید؛ همه، به روشنفکر دینی پایگاه نقد میبخشد. یعنی خرد جدید به ترازوی و عینکی میدهد تا به وسیله آنها در سنت و قدرت دینی نظر کند و به توزین آنها بپردازد. از اینجاست که راه روشنفکری دینی از راه نقادان سنتی که از پایگاه سنت در سنت نظر میکنند، جدا میشود. نقد نقادان سنتی امروزه گرههای دینداری را نمیگشاید و سلاح تازهای برای این کار لازم است. بنابراین پایگاه نقد از عنصر نقد مهمتر است و این «پایگاه» است که تمایزی ویژه به روشنفکری دین معاصر میبخشد. باید افزود که مدرنیته به منزله یک پایگاه، البته خود ناقدانه به کار گرفته میشود و به هیچ روی تسلیم و تعبّد در کار نیست.
نکته دوم
روشنفکران دینی، بدون استثناء، سقف معیشتشان را بر ستونی غیر از ستون شریعت نهادهاند. این را میتوان افتخاری بزرگ برای روشنفکران دینی دانست. آنها درد دین دارند و درس دین میدهند اما سقف معیشت را بر ستون شریعت نمیزنند. اعم از اینکه روحانیون این سخن را بپذیرند یا نپذیرند، قصه از این قرار است که فردی روحانی تلقی میشود که از طریق دین و دیانت، ارتزاق کند. به خاطر این سخن، بر من طعن فراوان زدهاند، اما این سخن، حقیقتی است که نمیتوان انکارش کرد. روحانیت نه به تقوا تعریف میشود و نه به علم. چرا که در میان مسمّا به روحانیان افراد کم علم و کمتقوا، کم نیستند. آنچه که روحانیت موجود(و نه روحانیت ایدهآل) را تعریف و مرزبندی میکند، ارتزاق از راه دین است.
این کار، نیک باشد یا بد، امری است که مطلقاً در میان روشنفکران دینی دیده نمیشود و سخنشان هم به همین سبب گیراتر و نافذتر است و در مقام نقد، آزادهتر و دلیرترند. وابستگیهای معیشتی دلیری برای کسی باقی نمیگذارد. در عوض این آزادگی و وارستگی است که روشنفکران دینی را در مقام نقادی، چه نقد معرفتی و دینی و چه نقد حکومتی، آزاده و دلیر میکند. در گذشتگان و بالاخص در مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دکتر علی شریعتی و بعد هم پیروان آنها، این وجه تمییز به نیکی قابل مشاهده است. به قول شاعر:
آتش دنیا سوخت خرمن تقوا
تیغ معیشت بریخت خون شریعت
نازمت ای شهریار دین که نهادی
سقف معیشت نه بر ستون شریعت
نکته سوم
روشنفکری دینی به ما آموخته است که از اجتهاد در فروع باید فراتر رفت و به اجتهاد در اصول باید پرداخت. این کلمه «اجتهاد» که نزد ما بسیار مقدس است، روحانیت ما، آنرا انحصاراً در اختیار خود گرفته است و آنرا در اجتهاد در فروع فقهی خلاصه کرده است. در حالیکه اجتهاد، بسی فراتر از آن است و باید هم باشد. این نکته برای ما، خصوصاً در اثر کوششهای مرحوم اقبال لاهوری، جزء بدیهیات شده است که اجتهاد در فروع بدون اجتهاد در اصول، بار ما را به منزل نمیرساند. اجتهاد در اصول یعنی فراتر رفتن از فقه و حقوق، و ورود در عرصه کلام و فلسفه و اخلاق و معرفتشناسی. روحانیت ما تا همین دوران اخیر، تصورش این بود که تنها مشکل جوامع دینی در مواجهه با هجوم مدرنیته عبارت است از مشکلات حقوقی. گویی همین که ما دست به اجتهادهای تازه فقهی ببریم، و حکم الکل و ربح بانکی و خرید بانکی و فروش خون و ... را معلوم کنیم این گرهها گشوده خواهند شد و مردم مسلمان، ابواب مدرنیته را به روی خود خواهند گشود. اما این اجتهادات فرعی فقهی، به قدری کمدامنه و کماثر بودهاند که به سرعت نقصان آنها آشکار شد. از همان ابتدای انقلاب، ندای فقه پویا در داده شد. فقه پویا گرچه مضمون معرفتی دقیقی در دل نداشت، اما فریادی بود از سر درد، برای بیان اینکه چیزی بیش از فقه ایستا و اجتهاد مصطلح فقهی لازم داریم تا اینکه گرههای معیشتی و معرفتی نوین و معاصر ما گشوده شود. رفته رفته با جهدهای تئوریکی که صورت گرفت، این معنت جا افتاد و مبیّن شد که هرچه در دل فقه سنتی پیش برویم، مادام که مبادی و مبانی و اصول دست نخوردهاند، این اجتهادات گرهی را نخواهند گشود و سرزمین تازهای را فتح نخواهند کرد. روی آوردن به اجتهاد در اصول و متحول کردن مبادی منجمد شدهای که کسی جرأت دست زدن به آنها را نداشت، یکی از تعلیمات مسلم و جدی روشنفکری دینی است. معنای دیگر «اجتهاد در اصول»، سیال کردن کلام دینی است. فقه ما به فرض که بخواهد سیال و پویا هم باشد، اما درون یک کلام منجمد گرفتار آمده است. اکنون اگر پنجرههای فقه را به روی علم کلام باز کنیم و کلام را سیّال کنیم یعنی خداشناسی و پیامبرشناسی خود و مانند آن را باز تعریف کنیم و مورد تجدید نظر قرار دهیم، آنگاه سیالیت کلام، فقه را نیز مشروب خواهد کرد و پویای را بدان باز خواهد گرداند. به عبارت دیگر ما باید به دوران «پیشا- ارتدوکسی» در اسلام بازگردیم، به زمانی که هنوز فکری جا نیفتاده و منجمد نشده بود؛ زمانی که اندیشهها چشمهآسا از هر طرف فوران میکردند و جامعه دینی را شست و شو میدادند و جامعه دینی هر روز با نظریّهای و طرحی نو رو به رو بود. پس از آنکه ما دچار رکود «ارتدوکسی» شدیم و سیالیت بدل به انجماد شد، آفتهای فراوان پدید آمد. بازگرداندن آن سیالیت از دست رفته به اندیشه دینی، چه از طریق نقد درونی و چه از طریق نقد بیرونی، یکی از توجهات نیکویی است که از دل روشنفکری دینی بر آمده و آن را باید مغتنم شمرد.
نکته چهارم
مؤلفه دیگر روشنفکری دینی، مؤلفه خردورزی است که خوشبختانه در میان روشنفکران دینی به گونهای نیرومند جریان دارد و هم در زبان به آن ملتزم هستند و هم در عمل. خردورزی، آنچنانکه میدانیم، التزام به استدلال و نیز بهرهگیری نقّادانه از دستاوردهای خرد نوین است. «خرد» یک موجود « پردهنشین» است؛ آنکه«شاهد بازاری» است، عبارت است از علم، فلسفه و اخلاق. اینها میوهها یا نمایندگان خرد هستند. نباید به دنبال موجود پردهنشین و در سایهای به نام «خرد» رفت بلکه این محصولات و میوههای«خرد» هستند که مهماند. آنکه به این میوهها التزام دارد و از آنها بهره میبرد و کام جان را شیرین میکند و گوهر جان را فربهی میبخشد، ملتزم به خردوزی است. در کارهای کسانی همچون اقبال لاهوری و مرحوم عبده و حتی سیدجمالالدین اسدآبادی، این خردوزی به درجات دیده میشود اما سطح خردورزی نزد روشنفکران دینی باید تا آنجا بالا برود که«اصولیان» پیششان، همچون «اخباریان» بنمایند و « اعتزالیان» همچون «اشعریان» این درجه از التزام به خردوزی برای روشنفکران دینی، یک فرضیه است و تکلیفشان را با سنت و مدرنیته روشن خواهد کرد. شک نیست که ورود عنصر خردوزی در سنت و معرفت دینی، ورودی پرتلاطم است ولی باید از این بحران و تلاطم استقبال کرد.
نکته پنجم
روشنفکران دینی خدمت بزرگی که به ما کردهاند و درس بزرگی که به ما دادهاند این است که نباید به دنبال استخراج اندیشههای مدرن از متون دینی رفت. استخراج مدرنیته از متون دینی، یکی از چالههای بود که کثیری از متفکران مؤمن و مدرن در ایران و بیرون از ایران، درون آن فرو غلتیدند. روشنفکران دینی اما رفته رفته و با تمسک و توسل به خرد و انصاف، از این دام بیرون جهیدند. این بیرون جهیدن را باید بسیار مغتنم شمرد اگرچه هنوز آنچنان که باید مورد تصدیق یا مورد تقدیر قرار نگرفته است. اکنون ما آسودهایم از آن همه وقت و توان که مصروف حل یک مسئله کاذب شد. ما دیگر به دنبال بیرون آوردن مؤلفهها و عناصر مدرنیته از درون متون دینی نیستیم. منظورم از مؤلفهها و عناصر مدرنیته عبارت است از معارف علمی جدید، تئوریهای فلسفی و نظریات سیاسی جدید، همچون دموکراسی، حقوق بشر و مانند آن. این قصه یعنی قصه بیرون کشیدن مدرنیته از درون تعلیمات دین، تنها قصه ایران و روشنفکران ایرانی نبود. در پاکستان و کشورهای عربی هم این داستان رخ داد و همچنان نیز ادامه دارد به قول شمس مغربی:
اینها به حقیقت همه آفات طریقاند
المنّة لله که از آفات رهیدیم
«اتین ژیلسون»، متفکر متکلم مسیحی معاصر، کتابی دارد به نام «عقل و و حی در قرون وسطی»؛ او در پایان کتاب، وقتی سیر تاریخی جدال عقل و وحی را بیان میکند، میگوید: «وقتی که متفکران و ذهنهای تیز و نیرومند مغرب زمین، به این نتیجه رسیدند که فلسفه را با دین نمیتوان سازگار کرد، قرون وسطی به پایان رسید و قرون جدید آغاز شد.» قرون وسطای روشنفکران دینی نیز به همین طریق به پایان رسیده است.«عصر استخراج» به پایان رسیده است. آن امید، رویایی تعبیر ناشدنی بود و ما اکنون از خواب بیدار شدهایم و این پیشرفت کمی نیست.
نکته ششم
روشنفکران دینی واقعا متدیناند و مبدأ و معاد قائلند و دین برای آنان فقط موضوع تحقیق نیست، بلکه موضوع ایمان هم هست. فرق است بین اینکه ما چیزی را به منزله متعلّق تحقیق و مطالعه برگزینیم، با اینکه آنان را به عنوان موضوع اعتقاد و ایمان برگیریم. برای پارهای از پژوهشگران، اسلام، صرفاً موضوع تحقیق است. یکی از نمونههای برجسته این گروه آقای «محمد آرکون» است. در او تقریبا هیچ عنصری از عناصر تعلق ایمانی علیالظّاهر باقی نمانده است. او هویتا به یک جامعه و تاریخ اسلامی تعلق دارد و از همین روی آشنای بسیار با این مکتب دارد. کار او نیز صرفاً این است که اسلام را مورد نقد و تحلیل و شرحه شرحه کردن سختگیرانه قرار دهد. همین و بس. این صرفاً یک تعلق علمی است. اما روشنفکران دینی به نیکی در این جامعه نشان دادهاند که هم به لحاظ علمی و هم به لحاظ عملی و سیاسی در مواجه با اربابان قدرت پای مکتب و ایمان خود ایستادهاند و برای آن حاضر به گذشت و فداکاری بودهاند و هستند. آنان علاوه بر اینکه جهد معرفتی میکنند، جهاد سیاسی هم میکنند. هم درد دین دارند، هم درس دین میدهند هم درمان دل میکنند و «وفا کنند و ملامت کشند و خوش باشند». هم به سعادت این حیات میاندیشند و هم به سعادت حیات دیگر. و از پرتو تعلیمات و ارشادات آنان، «و رأیت النّاس یدخلون فی دین الله أفواجا». البته این دینداری نه دینداری مصلحتاندیشانه عوامانه جبری و علّتی و اسطورهای است، بل دینداری معرفتاندیشانه اختیاری و دلیلی است که مغزگرا و کثرتگرا است و نه پوست فروش و انحصاراندیش.
نکته هفتم
روشنفکران دینی علاوه بر مسائل سلبی به مسائل ایجابی نیز توجه دارند. آنان علاوه بر اینکه آفات را مینمایند و خرافات را میزدایند، وجوه اثباتی نیز در کارشان هست. یکی جامعه دینی نیز حقیقتا به هر دو وجه ایجابی و سلبی احتیاج دارد. گرچه گاه طرح نکات ایجابی میتواند دشمنسازتر از نکات سلبی باشد.
اگر امروز کسی نکتهای تازه در باب امامت یا نبوت بگوید مستحق همه گونه بلا و مجازات خواهد بود. با اینهمه از این منظر میتوان روشنفکران دینی را نقد کرد، چرا که کار آنها در جوانب ایجابی کمتر از جوانب سلبی بوده است. شاید سنت ستبر دینی ما چنین ایجاب و تحمیل میکرده است. لکن روی گرداندن و غافل ماندن از این عنصر مهم دیگر نابخشودنی است و امروز باید به هر نحوی آن را تدارک کرد. این راهی است که ما آمدهایم و ادامه آن نیز باید بر عهده گیریم. «کلام جدید» میباید که در دستور کار قرار گیرد. روز الست چون دم رندی زدیم و عشق
شرط آن بود که جز ره این شیوه نسپریم
نکته هشتم
درس دیگری که ما از روشنفکران دینی – به خصوص در بعد از انقلاب - گرفتهایم این است که دیگر به دین نه به صورت یک اسطوره نگاه میکنیم و نه به حسرت یک یوتوپیا. نه گذشته دین را اسطوره کنیم و نه آینده آن را یوتوپیایی. دین نه از بهشت برآمده و نه بهشت دنیوی منهی خواهد شد. تعبیر اسطورهای از دین، متعلق به سنتگرایان است. اگر روشنفکران دینی، حرف تازهای میزنند، مبتنی بر درک تازه است که از دین غیر اسطورهای غیریوتوپیایی دارند. بازگشت به نگاه یوتوپیایی و اسطورهای بازگشتی فاجعهآمیز است.
شنیدهایم که پارهای دوستان به دلیل شکست در انتخابات، میگویند که چون سنتها را فرو نهادیم دچار این آسیبها و مصیبتها شدیم بنابراین باید برگردیم به همان آئینها سنتی و هیئتهای مذهبی و عزاداریها. این نگاه سمی مهلک برای روشنفکری دینی است. این تحلیل، تحلیل صائبی نیست. سر رشته خرد را گم کردن است. روشنفکری دینی مسیری را ترسیم کرده و بنایی را نهاده که به طور مبنایی با آن نحو ه عمل و نگرش سنتی به دین، تفاوت دارد. این بنا، گنجایش آن اثاثیه یعنی آن آداب و رسوم را ندارد؛ این جا یک خانه تکانی جدّی رخ داده است. سخن از پشت کردن به مردم نیست. سخن این است که یک طایفه وقتی مسئولیت هدایت فکری را بر عهده میگیرد، عملش باید مطابق با نظرش باشد. نیک میدانم که در جامعه بحرانزده ما، بزرگترین تعارض میان نظر و عمل است :مدرنیته از در و دیوار میبارد اما منابر ما هنوز صبر و توکل و رضای قضای الهی را به معنای سنتی آن ترویج و تعلیم میکنند. اما این تعارض در نظر و عمل اگر از دیگران بخشودنی است، از روشنفکران دینی، مطلقا بخشودنی و پذیرفتنی نیست. نمیتوان باور کرد که کسی نگاه اسطورهای به دین داشته باشد اما آدابی را به جای بیاورد که مبتنی بر همان اسطورههاست. شاید قصور از روشنفکران دینی است که در این زمینه به اندازه کافی، جهد و جهاد نکردهاند. روشنفکری دینی باید تاریخ خود را از دیانت و امامت و نبوت بنویسد و به دست دهد. مادامیکه این تاریخ، اسطورهزدایی نشده است، آن آداب و آن مراسم بر وفق درک اسطورهای، دوام و قوام پیدا خواهند کرد و ما را از مقصد دور خواهد کرد. این بصیرت در نظر است که به دنبال خود شجاعت در عمل میآورد. کسانی که بصیرت نظری پیدا نکردهاند، در مقام عمل دستشان گشوده و پایشان روان نیست و لذا مذبذب حرکت میکنند. مولانا میگوید:
میروم گستاخ چون خانه روم
سر گردانم نه دزدانه روم
یعنی چون راه خانهام را بلدم به وسوسه هیچ کس گوش نمیدهم. همچون دزدها نیستم که راه را بلد نیستند و دچار ترساند. من میدانم کجا میروم چرا که ده بار و صد بار آن را رفتهام لذا شجاعانه و دلیرانه میروم. چنین رفتاری است که شایسته و خواسته روشنفکران دینی است. نمیتوان به گونهای اندیشید و به گونهای دیگر عمل کرد. روشنفکران دینی باید آئینها و مراسم مناسک ویژه خود را بر پا کنند و تمایزشان با دیگران در این وجه چشمگیر باشد. شرمنده از اندیشه و رفتار خود نباشد و آن را که میاندیشد به درستی در عمل تحقق بخشند. میبینم که هنوز پارهای از دوستان وجوهات خود را به فقیهانی میسپارند که به فقهشان ایراد بسیار دارند یا در امور سیاسی و اجتماعی همان تعبّد را دارند که در امور عبادی. اینها پاک نامفهوم است.
نکته نهم
روشنفکران دینی به ما آموختهاند که نباید بار زیاد بر دوش دین گذاشت. این تشخیصی بود که مرحوم محمد عبده داشت. و صریحا تعلیم میداد که :
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی
البته او به وجهی و از طریقی میگفت و ما آن را امروز از وجه دیگری میفهمیم. اما به هر حال، این، تشخیص نیکو صائبی است. دین برای کشیدن بار مشخصی آمده است و همه کار را نمیتوان از آن خواست. آن را در جای ویژه خود باید نشاند. دید حداکثری نسبت به دین داشتن و انتظارات بیپایه و بیجا از آن بردن، روا نیست. به قول کانت وقتی در قرون وسطی با غلبه نومینالیزم توقعات زیاده از حد از خدا پیدا شد، مقدمات سقوط خدا فراهم گردید. به همین شیوه، بار اقتصاد و سیاست و اخلاق و فلسفه و مانند آن را اگر بر دوش نحیف دین بگذاریم، چابکی را از دین خواهیم ستاند. برای اینکه دین، مجال تمرکز کافی بر وظایفش داشته باشد، باید آن را از گرانی و سرگردانی نجات داد.
نکته دهم
قصه بعدی، قصه خرافهزدایی است که مؤلفه مهمی از روشنفکران دینی نیز هست. خاصّه در این برهه که گویی وظیفه برخی افراد و نهادها خرافهپروری و خرافهگستری است. این خرافهپروری شامل کارخانههای مقدّسسازی و مقدستراشی نیز میشود که به قوت در کارند و هر روز توسعه بیشتر به صنایع خود میدهند. دین چون با ماوراء طبیعت و با غیب ارتباط دارد و این نسبت را نمیتوان انکار کرد یا از آن گرفت، بزرگترین استعداد را برای خرافه آلوده شدن دارد. حفظ این نسبت در عین دفع خرافات، وظیفه بسیار سنگینی است. اما برای خرافهزدایی ما باید نخست از خودمان شروع کنیم. آن شریعت سهله و سمحهای که بر پیامبر نازل شد، واجد هیچکدام از این زوائد و حواشی و خرافات و آفات امروزین نبود. یک دین شسته و رفته و سبکی بود که مردم به رحتی میتوانستند آن را بر دوش بگیرند. آن دین، چشم مردم را نمیبست و اسیر تقلیدشان نمیساخت. زندگی را برای آنها تنگتر نمیکرد، بلکه فراختر میکرد. مولوی در باب علم میگوید که :
علمهای اهل تن آحمالشان
علمهای اهل دل حمّالشان
یعنی علمی داریم موجب سبکی و علمی داریم موجب سنگینی. بر همین قیاس، دینی داریم موجب سبکی و حرکت و نشاط و دینی داریم موجب سنگینی و وسواس و تردید و فلج فکری و عملی. اینک اما ما خودمان را در دامی گرفتار کردهایم که واجب است گشودن بند از بند آن و تار از پود آن. جز به قطعیّات تکیه نباید کرد و دست از ظنیّات و عرضیّات باید شست تا آن سبکی نخستین باز گردد.
نکته یازدهم
از تعلیمات گرانبهای روشنفکری دینی جواز بل لزوم تعدد قرائات دینی است. این اندیشه که امروز چون سکّه رایجی دست به دست میشود و ارزش افزوده تولید میکند تا دو دهه پیش ناشناخته بود و چهره بر کسی نمینمود. این رأی، نه فقط فضای فهم دینی را گشوده میکند و پرده ار راز دیانت بر میدارد و نشان میدهد که خداوند دیّان و منّان را در این تعدد فهمها و قرائتها، اسراری و حکمتهایی است، بل بنا کردن یک جامعه دینی گشاده و «دموکراتیک» را نیز نظرا و عملا متصوّر و میسر میسازد.
از این پس، قول به بدعت و انحراف و کفر صد بار دشوارتر، و پذیرفتن نواندیشان و دگراندیشان صد بار آسانتر میشود . خواجه شیراز که رازدانانه میگفت:
گفتم گره نگشودهام زان طرّه تا من بودهام
گفتا منش فرمودهام تابا تو طرّاری کند
اینک کلامش مقبولیت تامّ و عامّ یافته است. بلی طرّاری طرّه کلام خداوند عمد است و لذا کثرت قرائات خواسته اوست و آن راباید به رسمیت شناخت و گره گشایی از آن را باید امری بی پایان و جاودان دانست. مروّت و مدارای حافظی در جامعه دینی نیز در گرو فهم همین نکته ژرف است.
***
تا اینجا فهرستوار ویژگیهای روشنفکری دینی بیان شد البته میتوان نکات دیگری هم بر آنها افزود یا پارهای از آنها را در هم ادغام کرد. در مجموع که به این ویژگیها توجه میکنیم، میتوانیم بگوییم که «روشنفکری دینی» هیچ کمتر از «نهضت اعتزالی» در اسلام نیست. مگر معتزلیان چه میگفتند و چه میخواستند؟ جز این بود که خرد زمانه و مستقلّ از دین را در کار فهم دین میکردند و مگر جز این بود که با دو طایفه در جدال بودند یکی کافران و دیگری مقدّسهایی که به خرد مستقل از دین باور نداشتند یعنی اشعریان؟ حال بنگرید به وضع روشنفکران دینی که «نو اعتزالیان» اند و نسبتشان به سکولارها و با روحانیت، تا درستی آن قیاس را تصدیق کنید.
مدرنیته گرچه از جهاتی برای ما آفت ما بود از جهاتی هم برای ما برکت بود. چشم ما را گشود و بسیاری نکتهها را که ما نمیدیدیم، به ما نشان داد. نهضت «روشنفکری دینی» اکنون اما در بالندگی است و اگر طرفداران و پایهگذاران آن، به جد بگیرندش و به درستی آن را دنبال کنند، به ثمر خواهد نشست و ریشهدارتر خواهد شد. روشنفکران دینی البته به دلیل نقدی که از روحانیت و قدرت حاکم میکنند، ناچار پایشان به سیاست هم کشیده میشود، اما حل مشکلات سیاسی به معنی حل همه مشکلات جامعه دینی نیست. معلوم نیست که حل مشکلات سیاسی، بهترین راه اصلاح جامعه دینی باشد. این نکته البته قابل بحث است و به تأمل احتیاج دارد که ما اکنون از کدام نقطه باید شروع کنیم و دست بر روی کدام مشکل باید بگذاریم. اما باید آگاه باشیم که آنگونه نیست که اگر اکنون روشنفکران دینی، حکومت را در دست بگیرند، جامعه سعادتمند شود. تجربه انقلاب اسلامی به ما آموخت که اگر روحانیت، حکومت را به دست بگیرد، جامعه، بهشت نخواهد شد. لذا کافی نیست که گمان کنیم با به دست گرفتن قدرت، همه مشکلات حل و ابواب سعادت به روی مردم گشوده خواهد شد. باید باور کنیم که مسائل ما ریشهدارتر از اینهاست و برای حل آنها کوشش بسیار باید کرد. در این زمینه البته وظیفه سنگینی بر دوش روشنفکری دینی است و از این رو باید در باره آینده «روشنفکری دینی» تأمل کرد و طرحهایی را در نظر آورد. نکاتی که در این باره از ذهن من میگذرد بدین شرح است:
اول
روشنفکری دینی هنوز بدل به یک سنت نشده است و باید به یک سنت تبدیل شود. این جنبش باید شاعران و نویسندگان و هنرمندان و فیلمسازان خود را داشته باشد. روشنفکری دینی، درخت تناوری است، بوته کوچکی نیست. حق دارد و شایسته است که با جویباری از شعر آبیاری گردد. مگر نبود شاعری بیمار که قصیدهها میگفت در رد «قبض و بسط» و در مقابل پاداش و مواجب میگرفت:
این قبض و بسط نیست
نی انبان مشرک است[1]
روشنفکری دینی هم حق دارد که شاعران و هنرمندان خود را داشته باشد. اندیشهها فقط برای بحثهای سیاسی نیستند. «روشنفکری دینی» باید از اذهان را بگیرد، به درون دلها برود و رفته رفته به یک ادبیات وسیع تبدیل شود و گفتمانی جدید و جدی بر اساس آن شکل گیرد. همه کسانی که توان فکری نویسندگی و قدرت هنری دارند، باید این اندیشه را چون نگین بر خاتم نظر و هنرشان بنشانند. ادبیات همیشه اینطور بوده و این متعلق به امروز نیست. در کلام حافظ و مولوی نیز فکر و علم زمان موج میزند.
اکنون باید شعر معاصر سرود و لازمه سرودن شعر معاصر شناسایی جریانهای فکری و سیاسی معاصر است. فیلمسازی و نویسندگی هم همینطور است. روشنفکری دینی نباید در بحثهای کلامی و سیاسی محدود بماند. پای آنرا به ادب و هنر باید باز کرد. و به رغم بدخواهانی که همیشه دم از پایان گرفتن روشنفکری دینی میزنند و جغدوار ندای مرگ سر میدهند باید بالندگی آنرا در شئون و وجوه مختلف نشان داد.
دوّم
آنچنانکه پیش از این گفته آمد، «روشنفکری دینی» تاکنون جنبههای منفی و سلبی، غالب بوده است. این البته نیکوست و غیر از این نیز نمیتوانسته است باشد. آنقدر راه بسته بود که از راه رفتن به شنا کردن در استخر شیره میمانست. حال اما اگر اندکی راه باز شده و مجال برای شنا فراهم آمده است، باید جنبههای مثبت و ایجابی را هم بر جنبههای منفی و سلبی افزود. ما نمیتوانیم تا قیامت بنشینیم و بگوییم که به تئوری ولایت فقیه فقط نقد داریم(که داریم)، نمیتوانیم بنشینیم و فیالمثل «غرب» را یا تاریخ گذشته را فقط نقد کنیم. اینها همه حق است ولی دستاوردی برای ما نخواهد داشت. چنین پروژه سلبیای در نهایت، چیزی میشود مثل تئوری غربزدگی که رفته رفته به یک «فحش سیاسی» تبدیل شد و خوشبختانه چند سالی است که پروندهاش مختومه است. اما همان زمانی هم که برپا بود نقشش، نقشی سلبی بود نه ایجابی. یعنی به جای غرب، چیزی را نمینشاند، چون دست مؤسسیناش خالی بود. نتیجهاش را هم دیدیم. یک عده سوار این مرکب منحوس شدند و به سوی مشروطه خودشان راندند یعنی به دریوزگی سیاسی رفتند و پشت به خدمت دوتا کردند تا لقمه ریاستی به چنگ آورند. به همین سبب بر روشنفکران دینی بخشودنی نیست که فقط به نقد و سلب اکتفا کنند. نقد و سلب، لازم است اما کافی نیست. آنان باید فقیه خود و تئوریهای فقهی خود را داشته باشند. به نظر میرسد که مقدمات و مبانی این مسئله نیز فراهم است. روشنفکران دینی، رفته رفته باید رشته تعلق خود را از روحانیت سنتی ببرند، از فقه تقلید کنند نه از این یا آن فقیه. روشنفکری دینی اگر در قوام و دوام خود میاندیشد، باید این استقلال را داشته باشد. بیمعنی است که روشنفکران دینی، خمس و زکاتشان را به فقیهانی بدهند که معلوم نیست در چه راهی خرج میکنند و به هیچ کس هم حساب پس نمیدهند. اگر بر مبنایی خرد، کاری صورت میگیرد، تمام این تصمیمات هم باید محاسبه شده باشد. نمیتوان کسانی را تأیید کرد که یک حرف روشن میزنند اما صد حرف تاریک هم در کنارش میزنند؛ یک فتوای امروزی میدهند و اما صد فتوای باطل در جاهای دیگری میدهند. کار اثباتی، یعنی داشتن «کلام جدید» و «فقه جدید» و نوشتن تاریخی جدید از اسلام. معالم این طریق تازه نیز روشن است و فقط لازم است که کسانی دلیرانه در این راه پای بگذارند و این کشتی را به ساحل نجات برسانند.
سوّم
روشنفکری دینی باید تکلیفش را با برخی نکات روشن سازد. ذهن بسیاری از دوستان هنوز نسبت به سکولاریسم روشن نیست. حرف میزنند و مینویسند، اما مشوش و پریشان و مبهم. اگر کسی وابستگی به قدرت داشته باشد و احتیاط کند، قابل فهم است، اما کسانی که رهایی دارند و آزادی، چرا باید جریده بروند و جویده سخن بگویند؟ اگر ذهنشان روشن نیست، روشن کنند. هنوز راجع به سکولاریسم، لیبرالیسم و غرب مانند آن ذهنها روشن نیست و نوشتهها گرهگشا نیستند. هنوز هم عدهای میترسند حرف دلشان را بزنند مبادا به آنها بگویند لیبرال. در حالی که این الفاظ و القاب، فقط برای ترساندن و عقب نشاندن ما ساخته شدهاند و هیچ اصالتی در آنها نیست. بسیار خشنودکننده بود که پارهای از «کارگزاران» صریحا اعلام کردند که ما لیبرالیم. شترسواری دولا دولا نمیشود. طبل زیر گلیم نمیتوان زد. باید گفت و نهراسید.
گر دو سه ابله ترا منکر شوند
تلخ کی گردی که هستی کان قند؟
اگر کسی جانش شیرین باشد نباید نباید از تلخ پراکنیها، تلخ بشود. نمیشود که رویمان را برگردانیم و از کنار سکولاریسم یا لیبرالیسم و مفهوم مدرنیته و غرب بگذریم و حرفهای چند پهلو بزنیم تا بتوانیم به خیال خود گلیممان از آب بیرون بکشیم. چنین کاری گاه به مصلحت شخص هست اما به مصلحت حقیقت نیست. در عرصه معرفت شما باید بُرنده، روشن، صریح و شفاف حرف بزنید. روشنفکری دینی که نیامده چند منبر برود و مراسمی برپا کند و به آن دل خوش باشد. جهاد فکری، شجاعتی حیدروار میخواهد. حرفهای چند پهلو به کار سیاستکاران میآید نه حقیقتگویان.
چهارم
روشنفکران دینی، آثار همدیگر را کمتر میخوانند و این هم یک عیبی است که در ما هست. به هرحال این آثاری که پدید میآید را باید مطالعه کنیم و مورد سنجش و بحث قرار دهیم. نقل مجالس ما باید همین حرفها باشد. اگر قرار باشد که این بحثها نوشته شود اما کتابها نه خوانده شود و نه مورد بحث قرار گیرد، پس ما به دنبال چه هستیم؟
پنجم
یکی از ضرورتها برای روشنفکری دینی، آشنایی با روشنفکران جهان اسلام است. ما البته در این مسیر با سدّ زبانی رو به رو هستیم و اگر از زبان عربی و انگلیسی و فرانسوی و آلمانی بگذریم، با زبان ترکی و اندونزیایی و... آشنایی نداریم. این در حالی است که خبرهای مهمی در این کشورها در جریان است و ما پاک بیخبر از آنها هستیم. مثلاً تقریباً تمام آثار آقای دکتر حسین نصر و دکتر داریوش شایگان به ترکی ترجمه شدهاند.
پارهای از آثار بنده حقیر نیز به ترکی و عربی در آمده است. امّا ما از روشنفکران ترک چه میدانیم؟ تقریباً هیچ. به نظر میرسد که آنها در این زمینه، بسیار کوشاتر از ما هستند. یک حس استغنایی ما را فرا گرفته است که گویی آنچه خود داریم، برایمان کافیست و دیگران نیز محتاج ما هستند و باید سر سفره ما بنشینند. معلوم نیست که این تنبلی و استغنای موهوم از کجا آمده است و سرّ و دلیل و علت آن چیست.
اعضای نحله «روشنفکری دینی» در هر کجای جهان که باشند، باید به هم متصل شوند و از اندیشههای همدیگر استفاده کنند.
ششم
ما محتاج نقد گذشتگان خود نیز هستیم. در روشنفکری اگر یک نکته پذیرفته شده باشد، آن است که هیچ کس، «بت» نیست. از اولین اصول نقد، مقابله با بتسازی است، چه در میان دیگران و چه در میان خودیها. نه شریعتی، بت بود و نه محمد اقبال لاهوری و نه سید جمالالدین اسد آبادی. برخی از دوستان دچار تنگحوصلگی میشوند وقتی که نقدی بر شریعتی یا فردی دیگر میرود. چنین چیزی شایسته فضای روشنفکری نیست. طعن زدن و عیب گرفتن و دشنام دادن و تمسخر کردن و هتاکی نمودن، البته حرف دیگری است. اما نقادی کردن، پایه روشنفکری است و روشنفکر موظف و محتاج بتشکنی و مقابله با بتسازی است. برخی در میان ما آنقدر عظمت پیدا کردهاند که افکارشان مورد شست و شو قرار نمیگیرد.
ندیدهایم که برای مثال یک نفر، اندیشههای آقای طالقانی را نقد بکند. این نه احترام به طالقانی بلکه عین بیاحترامی به ایشان است. یک نوع نگاه سنتی همچنان در میان ما هست که اگر عالم دینی بود، یا سید بود، و یا مفسر بود، نباید نقد شود. کسی امروزه مرحوم علامه طباطبایی یا مرحوم مطهری را نقد نمیکند.
جرأتها ستانده شده است و سنّتهای غلط ستبر شده است. اکنون باید با این جریان تهوّرستانی نیز مقابله کرد. البته باید نه تنها عالمان را نقد کرد بلکه بیش از آنها باید با متکبران و خودستایان و نخوتفروشان و «طاوس علییّن» شدگان نیز در افتاد که گمان میکنند تاریخ با آنها شروع شده و به آنها ختم میشود و همین که از را میرسند قلم بطلان بر همه گذشتگان و کارنامه فکری و عملیشان میکشند و همه جا را تاریک میکنند تا خود بدرخشند. نه فقط تعصّب حاجب تفکر است بلکه نخوت از آن حاجبتر است. آنان که میگویند دین داری مانع روشنفکری است، نمیدانند که نخوت و غرور مانع بزرگتری در راه فکر روشنفکری است؟ روشنفکر دیندار یک واقعیت است اما روشنفکر مغرور یک وهم کاذب.
باری با این جهدها و مبارزات است سایه مبارک روشنفکری دینی بر جامعه ما گسترش مییابد و دریاصفت به نزدیکان گهر و به دوران مطر میبخشد.
----------------------
یاداشتها:
*تقریر یافته سخنرانی در منزل عبدالله نوری، در شهریور 1385.
1- و البته شاعری دیگر در جواب او گفت:
الحذر ای بنگیان بیحیا
از نهیب و قبض و بسط اولیا...
نظرات